ܓ✿ ٠•● صـرفـاً جـهـتــ اطـلاع :
مـواظـبـــ بـاشـیـد ،
پـایـتـان را کـجـا بـر زمـیـن مـی گــذاریـد .
√ اکـنـون " مـیـن هـایـی " از جـنـس دیـگـر در کـمـیـن شـمـاسـتـــ . . .
مـیـن هـای جـَنـگــ سـخـتــ ،
٠•● "پـای جِـسـمـتـان " را قـطع مـی کـنـد ،
امـا مـیـن هـای جـَنـگــ نـَـرم ،
٠•● " پـَـر پـَرواز روحـتـان " را .
مـواظـبـــ بـاشـیـد ،
پـایـتـان را کـجـا بـر زمـیـن مـی گــذاریـد .
√ اکـنـون " مـیـن هـایـی " از جـنـس دیـگـر در کـمـیـن شـمـاسـتـــ . . .
مـیـن هـای جـَنـگــ سـخـتــ ،
٠•● "پـای جِـسـمـتـان " را قـطع مـی کـنـد ،
امـا مـیـن هـای جـَنـگــ نـَـرم ،
٠•● " پـَـر پـَرواز روحـتـان " را .
نزدیک عملیات بود. می دانستم دختردار شده.
یک روز دیدم سرِ پاکت نامه از جیبش زده بیرون.
گفتم :« این چیه ؟ »
گفت: « عکس دخترمه»
گفتم :« بده ببینمش »
گفت: « خودم هنوز ندیدمش.»
گفتم : « چرا ؟ »
گفت: « الآن موقع عملیاته. می ترسم مهر پدر و فرزندی
کار دستم بده. باشه بعد. »
شهیــــــد مهـــــدی زین الدین
یک روز دیدم سرِ پاکت نامه از جیبش زده بیرون.
گفتم :« این چیه ؟ »
گفت: « عکس دخترمه»
گفتم :« بده ببینمش »
گفت: « خودم هنوز ندیدمش.»
گفتم : « چرا ؟ »
گفت: « الآن موقع عملیاته. می ترسم مهر پدر و فرزندی
کار دستم بده. باشه بعد. »
شهیــــــد مهـــــدی زین الدین